محل تبلیغات شما



باران

باران

باران

و من باز پشت پنجره ی سایت دانشکده هوس نوشتن کرده ام.

صدای تق تق کیبورد چه حال خوبی به نوک انگشتانم میدهد.

برمیگردم به روزهای قدیمی و پر از شور.

راستی که تایپ با گوشی آن مزه ی خاص کیبورد را ندارد!

لب تاب هم همینطور!!!

من اسآسا برای نوشتن از کیبورد لذت میبرم!

صدای باران را میشنوم!

با صدای تق تق کیبورد قاطی شده!!!

دلم برای امروز تنگ خواهد شد!

روزی که من و دوستم دایره خلیل را درست کردیم و استاد با شور مارا دعوت به سخنرانی درباره ی دوایر عروضیمان کرده است!

کمی خجالت میکشم راستش!!

ولی از پسش بر میام:)


من دوباره پشت سیستم!

مثل سالها پیش.

با این تفاوت که اون وقتها کامپیوترم تو اتاق کوچولوی روب اسمونم بود.و الان پشت کامپیوتر سایت دانشگاه!

به قدیم که نگاه میکنم چقد خام و کال و ساده و سفید بودم!!!

با افکاری معصومانه و قلبی تپنده.

چه دید عجیبی به دنیا داشتم!

چه آدم هایی رو قبول داشتم!

چه عقایدی داشتم.

عجب!!!

هرچه سن بالا تر میره

بهتر میتونی ذهن اطرافیانتو بخونی

بیشتر با موجودیتشون آشنا میشی

و انگار از خوابی عمیق بیدار میشی!

اگ به عنوان یه دوست نصیحتی بکنمتون اینک 

هیچوقت

هیچوقت

هیچوقت

و بازم هیچوقت 

از رو ظاهر به کسی نگید خوب یا بد

بعضیا لایه بیرونیشون یه ورق طلاس

ولی از درون و درون و درون تر عمیقا لجن زارند.

حیف ک از اول نمیتونیم ادم های اطرافمونو قاچ کنیم تا درونشونو ببینیم:)

پ ن : صد تا تلگرام و اینستا و فلان و بیسار بیاد.باز ما قدیمی ها بلاگفا رو از همه بهتر میدونیم:))))


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پروانه ای بر شانه